مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ متولد اولین روز از شهریور ۱۳۵۳ است. روستازاده و جایی حوالی سبزوار به دنیا آمدهاست. در روستای کوهستانی کهنه که چیزی حدود۴۵۰ خانوار در آن زندگی میکنند. قریهای با قدمت و سکوت سرشار که پذیرای کودکی و نوجوانی اصغر است. علاقه زیادی به خواندن و نوشتن دارد. از خواندن بیتهای حافظ و سعدی غرق در لذت میشود و هرازگاهی چیزهایی هم مینویسد.
سعی میکند تا آداب شعر گفتن را بیاموزد. سؤالات زیادی درباره هستی دارد. از همان سنین، کنجکاویهای درونیاش او را به سوی پرسش و کشف میکشاند. پدرش روی باغ و زمین کار میکند و سختکوشی را از همان ابتدا به فرزندانش میآموزد. مادر، زنی معتقد و مؤمن است که با دعا و راز و نیاز، به حریم خانه آرامش میدهد. در محفل ساده خانواده، نخبهای پرورش مییابد که بیوقفه ادامه میدهد. اصغر پس از پشت سر گذاشتن آزمون کنکور و مصاحبههای دانشگاهی، جا پای خود را در دانشگاه عالی دفاع ملی محکم میکند.
جایی که در دوران پس از دفاع مقدس، موضوعات امنیتی و استراتژیهای ملی رنگوبوی ویژهای گرفتهاند. زمانی که وارد تهران میشود، همزمان با وعدههای بزرگ، مسئولیتهای سنگینی را به دوش میکشد. با همان کنجکاوی و تأمل پیشین، در دانشگاه حضور پیدا میکند و بعدها با موفقیت بینقص در دوره دکتری علوم دفاعی راهبردی در همان دانشگاه فارغالتحصیل میشود.
زندگی حرفهای اصغر در دانشگاه عالی دفاع ملی، بعد از دکتری هم ادامه مییابد. سال۱۳۹۸، نام این استاد دانشگاه در لیست تحریم وزارت خزانهداری آمریکا به همراه سیزدهنفر دیگر قرار میگیرد. اتهام او حضور در تحقیقات هستهای و نظامی کشور است. تهدیدهای بینالمللی به حضور در فهرستهای تحریم محدود نمیشود و چند سال بعد ترور همکارانش حفرهای عمیق در جانش ایجاد میکند.
او هنوز هم رؤیاهای کودکیاش را دنبال میکند. هر بار که یکی از رفقایش هدف ترور قرار میگیرد، بیصدا در خلوتش به سوگ مینشیند و برایشان چند بیت شعر مینویسد. شعرهایی که بعدها توسط دخترش رسانهای میشود. شعرهایش ترکیبی از اندوه و اشتیاق است. رفتن رفقا و ماندن خودش را تاب نمیآورد.
او رفاقت دیرینه با احمدی روشن، رضایی و شهریاری و بقیه داشت. این نسل باهم قد کشیدند و خطوربطهایش را از نو ترسیم کردند. این نسل، دوستان نزدیکی بودند که هدفشان جز سرافرازی ایران نبود. تعهدشان، پیشرفت کشور بود و تا پای جان برای این تعهد هزینه دادند. آنها بیتهای جداگانه مثنوی اراده و اقتدار ایران بودند.
اصغر در این مسیر تنها نبود. در تمام این راه طاهره خانم، همسر و همسفرش شانهبهشانه او قدم برداشت و حتی در مسیر شهادت هم همراهیاش کرد. در روز ۳۰خرداد ۱۴۰۴، گوش تهران از صدای بمباران پر میشود. حمله رژیم صهیونیستی به خاک وطن، در و دیوار خانه گرم و صمیمی دکتر اصغر هاشمیتبار و همسرش طاهره طاهری را نشانه میرود.
هر دو در یک لحظه جان میسپارند و پارههای پیکرشان پس از گذشت چند روز بیرون کشیده میشود. ثمره هستیشان، تنها یک دختر بود که حالا با زخمی عمیق کنار مزار پدر و مادرش دستوپنجه نرم میکند. سوم تیرماه این دو شهید بر دوش تشییعکنندگان سبزواری و در میان چشمهای اشکآلود و بغضهای فروخورده حرکت کردند و در خانه ابدیشان و در کنار یکدیگر آرام گرفتند. او نگهبان اندیشه ایران بود؛ کسی که درس خواند، درس داد، شاگردان بسیاری تربیت کرد و سپس با خونش هزینه نگهبانی از وطنش را پرداخت.
دخترش فهیمه، اکنون دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شریف است و در همان راهی قدم برمیدارد که پدرش راهگشای آن بود. رژیم جانی صهیون، شاید بتواند با ترور و وحشیگری نخبههای کشور را هدف قرار دهد، اما هرگز نمیتواند اندیشهای را که تا پای جان برای آن جنگیدهاند از بین ببرد.